امیر علی و نازنین زهراامیر علی و نازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

رنگین کمون زندگی

تولدتون مبارک...

سلام  فرشته های نازنینم تولدتون مبارک     امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . .     هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی بهانه زندگیم تولدت مبارک . . .     تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیبا ترین بوسه های عاشقانه هدیه ای برای روز تولد تو . . . لمس بودنت مبارک     ...
4 تير 1394

اولین های ما

سلام امروز زنگ زدن گفتن که منم جز اون بیست نفرم از چند نفر از از250نفر پیش دبستانی که مامانم ارزوش بود منو ثبت نام کنن اما خیلیییییییییییی سخت گیری میکردن پارتی مارتی هم فایده نداشت مدرسه ای که توش فقط تیز هوشارو ثبت نام میکنن وبیشترین قبولی تیز هوشان رو داره مامانم شک نداشت  همین بود که در برابر غر غر بابام که میگفت نزاشتی لااقل یه مدرسه دیگه ثبت نام کنیم میگفت من مطمىنم امیر علی قبوله خواهرم نازنین زهرا اونم تو یکی از بهترین مدارس قبول شد به امید روزای بهتر دعامون کنین       ...
29 ارديبهشت 1394

42 ماهگی..

سلامممممممممممممم این روزای ما تقسیم شده به مهد و خانه... دو ایه اول حمد و یکم از دعای فرج امام زمان رو یاد گرفتیم یاد گرفتیم اول غذا بگیم بسم الله اخرش بگیم اللهم الرزقنا رزقن طیبا حلالن واسعا شیر خوردیم سریع میگیم شیر و گاوا درست میکنن عسل و زنبورا گاهی انقدر تو گفتنشون عجله میکنیم جاها رو بر عکس میگیم شیر و زنبور عسل و گاوا فکرشو بکنین چند وقتیه سرما خوردیم و خوب شدنی هم نیستیم انقدر اویشن بهمون دادن که خودمون شکل اویشن شدیم ...
9 دی 1392

41ماهگی...

 یک ماه دیگه گذشت و ما به سلامتی ٤١ ماهه شدیم البته این ماه سرما خوردیم و یکم حالمون گرفته شد  حالا شبا باید زیر دستگاه بخور همراه با صدای نخراشیده ووووووووووووووووووووووو بخوابیم   ...
11 آذر 1392

40 ماهگییییییییییییییییییییییییییییییییی

 سلام چهل چهلی مون شد..بلاخره به سن چهل ماهگی رسیدیم مامانم  به این مناسبت کیکی برامون درستید بعدا وقت شد عکسشو میزاریم یه روز مشغول خوردن تنقلات بودیم که یه سوال تو ذهنم جرقه زد معمولا همین وقت ها ذهنمون پر میشه ازهزار هزار تا سوال:مامان خدا کجاست مامانم اول این شکلی شد بعدش این جوری عزیز دلممممممممممممممممم امیر علی جونم دستاتو بزار رو قلبت!! اونوقت منم گذاشتم رو قلبم مامان گفت خدا اینجاست.. گفتم کو پ چرا نمیبینمش مامان گفت نفس بکش کشیدم گفت تو نفساته ؛تو قلبته رو بال شاپرکاست تو صدای قناریها..همه جاهست همه جا از اون وقت هر وقتی دستامو میگیرم رو قلبم و میگم خداجونم خیلی دوست دارم    خ...
4 آبان 1392

39 ماهگی

سلام ٣٩ ماهه شدیم هورررررررا تنها یک قدم ببخشید یک ماه مونده تا چل چلی تکیه کلام من(امیر علی)یه چیزی بگم و نازنین زهرا یه دخمل طلا که خیلی احساساتیه تا تقی به توقی بخوره قهر میکنه این روزا سرمون بسیار شلوغه مامان میره سر کار البته با ما بله تا اخرررررررررر عمر مامان؛ ما دو تا بیخ ریشش بسته ایم حتی وقتی سر کاره اگه گفتین مامان چه کاره شده   امضا: ما دو تا         ...
8 مهر 1392

38 ماهگی..

 ٣٨ هفته شدیم هنوز که هنوزه حرفامو ن خنده داره البته اینو مامان میگه! عجیبه که میگه دوست داره ما همین جوری حرف بزنیم مثلا وقتی مخواییم بگیم ما نمی اییم میگیم:ما امد نه یا ما نمیبینیم میگیم مانگاه نه مامان همیشه میگه اگه شما دو تا بزرگ هم بشین مامان بشین بابا بشین  بازبرای من همون دوتا دونه سیبین با هر زبونی حرف بزنین من میفهمم که شما چی میگین یا چی میخواین حتی اگه هیچی نگین     ...
2 شهريور 1392

37 ماهگی..

سلام ما دو تا در استانه ٣٧ ماهگی هستیم و این درست زمانیه که همه روزه دارن چون ماه مبارک رمضان ماه مهمانی خداست و سهم ما دو تا در این ماه خوردن بیشتر و بیشتره بامیه رو خیلی دوست داریم و صد مرتبه بیشتر چایی نباتو سر افطار اول مامان به ما افطاری میده وقتی سیر شدیم اگه چیزی مونده بود خودش افطار میکنه یادتون نره تو این روزا و شبا که مهمون خدایین ما رو هم دعا کنین     ...
31 تير 1392