40 ماهگییییییییییییییییییییییییییییییییی
سلام
چهل چهلی مون شد..بلاخره به سن چهل ماهگی رسیدیم مامانم به این مناسبت کیکی برامون درستید بعدا وقت شد عکسشو میزاریمیه روز مشغول خوردن تنقلات بودیم که یه سوال تو ذهنم جرقه زد معمولا همین وقت ها ذهنمون پر میشه ازهزار هزار تا سوال:مامان خدا کجاست
مامانم اول این شکلی شد
بعدش این جوریعزیز دلممممممممممممممممم امیر علی جونم دستاتو بزار رو قلبت!!
اونوقت منم گذاشتم رو قلبم
مامان گفت خدا اینجاست..
گفتم کوپ چرا نمیبینمش
مامان گفت نفس بکش
کشیدم
گفت تو نفساته ؛تو قلبته رو بال شاپرکاست تو صدای قناریها..همه جاهست همه جا
از اون وقت هر وقتی دستامو میگیرم رو قلبم و میگم خداجونم خیلی دوست دارم
خدایا دوست داریم چون میدونیم تو از مامانمون به ما مهربونتری
بعدا گذاشت(١٠/٨)
اینم کیکی که مامانمون برای چهل ماهگیمون درست کرد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی