امیر علی و نازنین زهراامیر علی و نازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

رنگین کمون زندگی

دیروز روز ما بود!!

دیروز روز جهانی کودک بود صبح دو ساعتی با مامان رفتیم پارک بعد از ظهر هم یکیمون(نازنین زهرا)رفت شهر بازی اسم اونجا هم رنگین کمون بود اما یکیمون (امیر علی)چون خسته بود گرفت خوابید .اما هیچ هدیه ای هیچ کسی به ما نداد چرا؟؟؟ ...
17 مهر 1391

یک ماه کامل تر شدیم!

سلام امروز ٢٧ ماهه شدیم ٢٧ ماهه اومدیم پیش مامانمون و خوشحالیم که هستیم,چون بودنمون به مامانمون زندگی میده راستی چند روزیه وقتی صبح بیدار میشیم صدای صوت قران رو میشنویم که از لپ تاپ مامان پخش میشه گاهی هم ما دو تا صداهایی در می اریم که مامان میخنده ,صدای اقای پرهیزکار قاری قران رو تقلید میکنیم ...
4 مهر 1391

اولین جمله ...

دیروز وقتی مامان یه لیوان اب بهم داد تا ته خوردم بعدش لیوانو بهش دادم و گفتم دستت درد نکنه که بعدش حتما میتونین حدس بزنین چی شد...مامان منو بغل گرفت و هزار تا ماچم کرد دوباره بعد از ظهر وقتی داشت بهمون عصرونه میداد نگاش کردم و گفتم دوستت دارم ..مامان جیغ زد و گفت من بیشتر امیر علی وقتی دید از قافله خیلی عقبه سریع اومد جلو و گفت دوستت دارم چی بگه از دست این چشم و هم چشم بازی که از همون کودکی و بچگی دست از سر ادما ور نمی داره اینا اولین جمله هایی بودن که من دیروز گفتم و تا قبل از اون همه چی کلمه بود به نظر شما ما دو تا یه خورده تنبل نیستیم امضا:نازنین زهرا   ...
22 شهريور 1391

میریم پارک البته بدون کالسکه!

حالا دیگه بعد از ظهرها با مامان میریم پارک دیروز که رفتیم پارک اول مثل دو تا جوجه مودب روی نیمکت کنار مامان نشستیم بعدش کیف مامانو نگاه کردیم و گفتیم بیس(بیسکویت)اما مغازه ها باز نبودن تا مامان برامون خوراکی بگیره بنابراین مامان شرمنده مون شد که ما اونو  حتما میبخشیم چون میدونیم مامان خیلی دوستمون داره تازه وقتی همه ما دو تا رو نگاه میکردن کلی ذوق میکردن و میپرسیدن:شیر به شیرن مامان میخندید و میگفت نه !دو قلوین! بعد شروع میشد:وای چقدر سخته وای چیکار کردی؟دست تنها بودی؟مادرت که حتما بود؟وای......................................   ...
18 شهريور 1391

مامان!!

امروز ٢٦ ماهه شدیم ٢٦ ماهه اومدیم پیش مامانمون اما امشب نمیدونیم مامان مون چرا اینجوری بهم ریخت ؟یکسری برگه ها رو نگاه میکرد و بعد زل زد به یکیشون و بغض کرد رفتیم تا ببینیم چیه اما مامان دعوامون کرد ما هم اصرار نکردیم و رفتیم پی بازیمون! اما مامان رفت تو اتاقش گوشه تخت همون جایی که هر وقت از کسی یا چیزی دلگیره میشه پناهگاه خستگی هاش!دفتر چه ای و رو اورده بود و توش تند تند چیزی مینوشت و بعد دونه های اشکشو پاک میکرد برگای دفترش کثیف نشه (نازنین زهرا):رفتم کنار مامان دراز کشیدم باد خنکی از پنجره به داخل میوزید بلند گفتم اخیش هر وقت من یا داداشی اینو میگیم مامان مارو غرق ماچ میکنه اما امشب.............. مامانیمون باز غصه دار شده..خوا...
5 شهريور 1391

منم بالاخره خانم شدم..

ازدیشب منم خانم شدم میرم دستشویی مثل داداشی البته اگه خان داداش اجازه بده! سریع میاد میگه جیش اگه مامانی توجه نکنه سر پا میشینه میگه یک ...دو....میدونین که یعنی چه!! بله درست حدس زدین . . .   تهدیییییییید امضا:نازنین زهرا ...
25 مرداد 1391