امیر علی و نازنین زهراامیر علی و نازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

رنگین کمون زندگی

38 ماهگی..

 ٣٨ هفته شدیم هنوز که هنوزه حرفامو ن خنده داره البته اینو مامان میگه! عجیبه که میگه دوست داره ما همین جوری حرف بزنیم مثلا وقتی مخواییم بگیم ما نمی اییم میگیم:ما امد نه یا ما نمیبینیم میگیم مانگاه نه مامان همیشه میگه اگه شما دو تا بزرگ هم بشین مامان بشین بابا بشین  بازبرای من همون دوتا دونه سیبین با هر زبونی حرف بزنین من میفهمم که شما چی میگین یا چی میخواین حتی اگه هیچی نگین     ...
2 شهريور 1392

37 ماهگی..

سلام ما دو تا در استانه ٣٧ ماهگی هستیم و این درست زمانیه که همه روزه دارن چون ماه مبارک رمضان ماه مهمانی خداست و سهم ما دو تا در این ماه خوردن بیشتر و بیشتره بامیه رو خیلی دوست داریم و صد مرتبه بیشتر چایی نباتو سر افطار اول مامان به ما افطاری میده وقتی سیر شدیم اگه چیزی مونده بود خودش افطار میکنه یادتون نره تو این روزا و شبا که مهمون خدایین ما رو هم دعا کنین     ...
31 تير 1392

تولدمان مبارک.. 36 ماهه شدیم

خوبترینم،روز بدنیا آمدم اگر می دانستم که فرشته مهربانی چون تو قبل از من برای حمایت من بدنیا آمده هرگز آنقدر گریه نمیکردم. “……..”روزیکه آمدی تا بامن دردنیای زیبای عشق همگام باشی مبارک یادمان هست !عهدی که روز تولدمان با خودت بستی ما هم هم قسم با تو شدیم !!عهد بستی هیچ وقت هیچ وقت روز تولدمان جشنی نگیری دلیلش را تنها خودت میدانی و خدای خودت اما امسال عهد شکنی کردی ..چرا مادر ؟؟؟؟     مادر نوشت: ١.تولد دو قلوهامو اول به خودم بعدش به خودشون تبریک میگم ٢.عزیز دل مادرید !!روز تولد شما یکی از سخترین روزای زندگیم بود طوریکه اصلا دوست نداشتم اون روز رو به خاطر بیارم ...
4 تير 1392

35 ماهگی...

سلام یک ماه  فقط یک ماه دیگه ما دو تا 36 ماهه میشیم مامان همیشه میگه  سال تحویل عمرم و شروع بهار زندگیم4/4/89بوده ...!همون لحظه ای که چشمای ما به دنیای شما بزرگترها باز شد..همون لحظه ای که با چشم دیدیم کسی رو که نه ماه ما رو در جونش حفظ کرد  همون صدای اشنا که حالا با بغض ترکیب شده بود و ...! یکی از شهر های مهدمون : بهارم و بهارم شادی با خود میارم شکوفه های سفید گلهای تازه دارم سه ماه دارم همیشه فروردین اولیشه اردیبهشت و خرداد ماه های بعدی میشه اگه دوست داشتین شما هم یاد بگیرین ...
6 خرداد 1392

مهد

از شنبه پیش میریم مهد مهدمون قرانیه به ما سوره یاد میدن بازی میکنیم خوراکی میخوریم و...... اینم کیفمون   خدایا شکرت امضا: ...
15 ارديبهشت 1392

مامان

نـاب تـریـن لـحـظـه ی زنـدگـیِ مـا دوتـا.. لـحـظـه ای بـود کـه بـرایِ اولـیـن بـار تـو مـرا بـا گـریـه در آغـوش گـرفـتـی .. و .. و مـن بـا لـمـسِ دسـتـانِ مـهـربـانـت بـر رویِ تـنـم بـا تـمـامِ وجــود درک کـردم.. کـــه تـــو فـــرشـتـه ای هــســـتـــی بـنـامِ "" مــــــــــادر"" .. و تــا زنـده بـاشـم آغـوشِ تـو مـَامـَنِ مـن اســـت.
12 ارديبهشت 1392

34 ماهگی..

سلام ما اومدیم در استانه ٣٤  ماهگیمون این روزا مامان این کتابارو برامون میخونه ما هم اخر هر بیت شعر رو همراش میخونیم هر کی دوست داشت برای ارامش روح مامانم یه دونه صلوات بفرسته فکرای بد بد نکنین ها..!!مسی امضا ما دو تا ...
31 فروردين 1392