امیر علی و نازنین زهراامیر علی و نازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

رنگین کمون زندگی

اولین جمله ...

دیروز وقتی مامان یه لیوان اب بهم داد تا ته خوردم بعدش لیوانو بهش دادم و گفتم دستت درد نکنه که بعدش حتما میتونین حدس بزنین چی شد...مامان منو بغل گرفت و هزار تا ماچم کرد دوباره بعد از ظهر وقتی داشت بهمون عصرونه میداد نگاش کردم و گفتم دوستت دارم ..مامان جیغ زد و گفت من بیشتر امیر علی وقتی دید از قافله خیلی عقبه سریع اومد جلو و گفت دوستت دارم چی بگه از دست این چشم و هم چشم بازی که از همون کودکی و بچگی دست از سر ادما ور نمی داره اینا اولین جمله هایی بودن که من دیروز گفتم و تا قبل از اون همه چی کلمه بود به نظر شما ما دو تا یه خورده تنبل نیستیم امضا:نازنین زهرا   ...
22 شهريور 1391

میریم پارک البته بدون کالسکه!

حالا دیگه بعد از ظهرها با مامان میریم پارک دیروز که رفتیم پارک اول مثل دو تا جوجه مودب روی نیمکت کنار مامان نشستیم بعدش کیف مامانو نگاه کردیم و گفتیم بیس(بیسکویت)اما مغازه ها باز نبودن تا مامان برامون خوراکی بگیره بنابراین مامان شرمنده مون شد که ما اونو  حتما میبخشیم چون میدونیم مامان خیلی دوستمون داره تازه وقتی همه ما دو تا رو نگاه میکردن کلی ذوق میکردن و میپرسیدن:شیر به شیرن مامان میخندید و میگفت نه !دو قلوین! بعد شروع میشد:وای چقدر سخته وای چیکار کردی؟دست تنها بودی؟مادرت که حتما بود؟وای......................................   ...
18 شهريور 1391

مامان!!

امروز ٢٦ ماهه شدیم ٢٦ ماهه اومدیم پیش مامانمون اما امشب نمیدونیم مامان مون چرا اینجوری بهم ریخت ؟یکسری برگه ها رو نگاه میکرد و بعد زل زد به یکیشون و بغض کرد رفتیم تا ببینیم چیه اما مامان دعوامون کرد ما هم اصرار نکردیم و رفتیم پی بازیمون! اما مامان رفت تو اتاقش گوشه تخت همون جایی که هر وقت از کسی یا چیزی دلگیره میشه پناهگاه خستگی هاش!دفتر چه ای و رو اورده بود و توش تند تند چیزی مینوشت و بعد دونه های اشکشو پاک میکرد برگای دفترش کثیف نشه (نازنین زهرا):رفتم کنار مامان دراز کشیدم باد خنکی از پنجره به داخل میوزید بلند گفتم اخیش هر وقت من یا داداشی اینو میگیم مامان مارو غرق ماچ میکنه اما امشب.............. مامانیمون باز غصه دار شده..خوا...
5 شهريور 1391

منم بالاخره خانم شدم..

ازدیشب منم خانم شدم میرم دستشویی مثل داداشی البته اگه خان داداش اجازه بده! سریع میاد میگه جیش اگه مامانی توجه نکنه سر پا میشینه میگه یک ...دو....میدونین که یعنی چه!! بله درست حدس زدین . . .   تهدیییییییید امضا:نازنین زهرا ...
25 مرداد 1391

منم پسمل شدم!

دیروز سر ظهر تو گرما با مامان و داداشی رفتیم ارایشگاه تا موهامو یکم کوتاه کنیم مامان به ارایشگر گفت یکم کوتاه کن به اندازه ای که از این حالت ریش ریش در بیاد اونم گفت باشه بعد از مدتی که زیاد هم طول نکشیدبعد ازاینکه خانومه موهامو سشوار کشید مامان دهنش از تعجب باز مونده بود   اخه موهام از موهای امیر علی هم کوتاه تر شده بود الان دقیقا شکل یه پسر بچه کوچولوام وقتی برگشتیم خونه مامان هی عکسامو نگاه میکرد و هی اه می کشید که ای کاش موهامو کوتاه نمیکرد امضا:نازنین زهرا       ...
22 تير 1391

ما هم دلمون میخواد حرف بزنیم!

چند روزه مامان جونمون بهمون تخم کفتر میده شنیده که خیلی قویه و کمک میکنه تا زودتر باهاش حرف بزنیم مامان ازمون میپرسه :وقتی جیش دارین کجا میرین؟ما هم فوری میگیم دسشویی! تازگیها کف دستشویی یه هزار پا دیده شده که ما دو تا شاهد کشته شدنش توسط بابا با دمپایی بودیم به خاطر این وقتی میگیم دستشویی فوری یاد اون هزار پاهه می افتیم و میگیم هیس داره ...
18 تير 1391

دلتنگی مامان

همیشه جمعه ها مامان غمگین میشه دلش میگیره و گریه میکنه اون میگه از وقتی کوچولو بوده جمعه ها رو دوست نداشته اما نمیدونسته چرا؟ اون روزی که ما دو تا اومدیم به این دنیا غروب جمعه بود یه روزی که مامان اصلا منتظر ما نبود هنوز خیلی مونده بود تا تاریخی که دکترمون زده بود. مامان تو خونه تهنا بود از صبح تا غروب یادمه از صبح که تهنا شد یه کم اشک ریخت ما دو تا هم کلی غمگین شدیم به خدا گفتیم دلمون براش میسوزه ببین چقدر غمگینه اجازه میدی یکم زودتر بریم پیشش اما دیدیم کم کم اروم شد میدونین چرا؟چون خدا رفت تو قلب مامانی میپرسین چه جوری؟ اون شروع کرد به خوندن قران این جوری با خدا حرف میزد و اروم میشد ما دو تا هم گوش میدادیم سوره واقعه بود ...
16 تير 1391